شعر های عاشقانه

نوشته هایی که هیچ جایی نمیتونید مثل اونو پیدا کنید

شعر های عاشقانه

نوشته هایی که هیچ جایی نمیتونید مثل اونو پیدا کنید

کاش شبی

ای کاش شبی تنهایی را پشت دیوار شب جا میگذاشتم و باز با امدنت این سکوت سرد و تلخ را میشکستی و ای کاش لیلی بی مجنون بار دیگر مجنون خود را پیدا میکرد کاش دستانت دستان تنهای مرا میشناخت تا این چنین پی مرحمی برای زخم های قلبم نمیگشت و ای کاش کنارم بودی تا برایت از قصه های تلخ انتظار حکایت کنم از سالهای تلخ دوری و هجران گرچند میدانم با امدنت تمام انتظارها را فراموش خواهم کرد و بار دیگر در اغوشت به ارامش خواهم رسید من خود را در کوچه پس کوچه های عشق گم کرده ام تا شاید بار دیگر خود را در آغوش تو پیدا کنم

عاشقانه

نگاه غریب من تنها با نگاه تو آشنا ست 

 و در کوچه های بی کسی 

 بدنبال چشمان عاشق تو.............  

نمیدانم چه چیز مرا تا به این حد وفا دار کرده  

و چه چیز مرا وادار به عاشق شدن  

و عاشق ماندن کرده  

در شگفتم از قلب صبور خود در شگفتم  

که بعد از گذشت سالها باز هم اینقدر امیدوار  

چشم به جاده دوخته و حتی برای لحظه ایی مایوس نمیشود  

و من طاقت ندارم 

 که این امید واهی را از او بگیرم  

پس بگذارید قلب عاشقم باز هم منتظر باشد

ای کاش

ای کاش کنارم بودی

ای کاش یکبار دیگر نگاهم در نگاهت گره میخورد

ای کاش بار دیگر با گرمای وجودت به دستان سردم گرما میبخشیدی

ای کاش صدای زیبایت بار دیگر در روح و جسمم طنین مینداخت

ای کاش بار دیگر دست در دست تو

در کوچه های آرزو قدم میزدیم

ای کاش یکبار دیگر با تو در اسمانها پرواز میکردم

تا تمام کسانی که مرا روزی دیوانه خطاب میکردند

و میگفتند تو هرگز بر نخواهی گشت

یکبار دیگر تورا کنار من ببینند

و ببینند فرجام انتظارم را..............

و بدانند که من کنار تو خوشبخت ترینم

شاید اینبار جادو عشق را باور کنند

اما فقط شاید..................

متن عاشقانه

امشب باید بروم

همه چیز محیا است

کوله بارم را بسته ام

امشب با همه چیز و همه کس وداع کردم

به جز ................

اما باز امید وصال توان کوچ را از من گرفته

من باید منتظر بمانم

تا آن روز که باری دیگر دستگیره قلبم رابرهم بزنی  

و من مشتاق دروازه قلبم را به رویت بگشایم

و ببینی که بر تمامی دیواه قلبم اسم زیبای تو حکاکی شده

و صدای زیبا تو در تمام قلب طنین انداز شده

 و تمام فضا را عطر وجود تو پر کرده

و آن روز است که تازه میفهمی

هرگز هیچ کس به جز تو در این بارگاه قدم نگذاشته

نه من توان رفتن را ندارم

من باز هم منتظرت خواهم ماند.................

 

مشغله

من گمان می کنم که در پایان زندگی بزرگترین مشغله ام این باشد

که در زندگی تا چه حد از عشق برخوردار بودم؟

چه کسانی به من عشق ورزیدند؟

چه کسانی را عزیز داشتم؟

من ادعا نمیکنم که رفتار عاشقانه در تمام اوقات امکان پذیر یا حتی صحیح است

من نمی گویم وقتی احساس محبت و عشق نمی کنید رفتار عاشقانه داشته باشید

حرف من این است : که عشق از قلب خود ما آغاز می شود ویک انتخاب است

برای اینکه زندگی را از عشق لبریز کنیم

باید عشق را پاداش خودش بدانیم

در حقیقت محبت کردن هم به اندازه محبت دیدن خوشایند است

اگر در جستجوی زندگی سرشار از عشق هستید

منتظر نباشید که زمین با تمام ساکنانش شما را به آرزویتان برساند

در واقع عشقی که خواهان آن هستید

از قلب خودتان آغاز میشود

وقتی تصمیم های عاشقانه اتخاذ میکنیم و زندگی خود را از عشق انباشته میکنیم

متوجه میشویم که اطرافیانمان با هم مهربان تر و عاشق تر شده اند

واین چرخه عشق است

چرخه ایی که از خود ما آغاز میشود

اما آنچه باعث رشد یک زندگی عاشقانه است

تمایل ما به ماندن در فضای عاشقانه

و پاسخگویی عاشقانه در لحظه های دشوار است

چون عاشق ماندن در لحظه هایی که همه چیز سیر عادی خود را طی می کند

کار دشواری نیست

و در آخر از شما میخواهم این جمله را برایم کامل کنید

من وقتی عشق می ورزم که.......................

  

نوشته هایم

باز به نوشته هایم زل بزن

هرچه فکر میکنم هیچ

وقتی سوژه هایم بغض دارند نوشتن برایم سخت است

اسمان کاغذم ابری ست غرش و رعد و برق کلمات و دست اخر

هجوم بی امان اشک قصه ی غمناکی ست که دلم را به درد میاورد

وقتی سوژه هایم بغض دارند کلمات دوست ندارند

 در کنار هم باشند و از کنار هم ایستادن ابا دارند

دوست دارند خط خطی شوند

هق هق شان را میشنوم انگار میخواهند سوز و گدازشان را یکجا فریاد بزنند

 اما من ارامشان میکنم با قلبی که در ان لحظه هیچ واژه ای به حریمش راه نیست

وبر زمین کاغذ می نشانمشان چهارزانو و ساکت ونگاهم را میدوزم

 به ایوانی که پیچک سبزی دارد

ان وقت قطره های اشک مثل دانه های تسبیح به نخ دیده میکشم

و دعایی میخوانم که تکرارش پای امید را به خانه ی دلم باز میکند

ووقتی کلمات سرراه امدند و قول دادند

 تا اخرین سطرهای نوشته ام جاری شوند

 انو قت با شوقی وصف نا پذیر مینویسم خدای مهربونم خیلی دل تنگتم

ع ش ق

با چشمانی خسته

زل میزنم به کیبوردم

دلم میخوادبراتون از قشنگترین کلمه دنبا رو بنویسم

اره میخوام براتون از عشق بنویسم

الهی من قربون اون قلبای مهربونی برم که

تا اسم عشق میاد چار بند وجودشون میلرزه

و میگند من دیگه محاله طرف عشق وعاشقی برم

اونایی که تو عشق، قلبشون هزار تیکه شده

اونایی که از عشق فقط بی وفایی هاشو دیدن

اونایی که یه عمره دارن درد فراقو میکشند

اونایی که بعد از این همه دوری

قلبشون هنوز عاشقه

و فقط برا عشق میتپه

اونایی که هر روز چشمای خوشگلشون به یاد عشق تر میشه

اونایی که هر روز از صبح تا تنگ غروب چشمای منتظرشون رو به جاده میدوزن

شاید رد پایی از عشقشون پیدا کنند

شاید اینا براتون تلخ باشه

اما همین تنهایی ها

همین انتظار

همین است که عشق زیبا میکنه.........

مقصر

تقصیر کلاغ چیست؟

که چشماش مثل عقاب درشت نیست؟

تقصیرش چیه که بالهاش مثل طاوس قشنگ نیست؟

تقصیرش چیه  که نوکش مثل نوک طوطی خوش حالت نیست؟

تقصیرش چیه که صداش مثل بلبل طنین نداره؟

تقصیرش چیه که صدای چهچهه اش قار قار شده است؟

تقصیرش چیه که شکمه خودشو و بچه هاشو باید با محصولای کشاورزا سیر کنه؟

همونایی که کشاورز بیچاره با کلی زحمت کاشته

آخی وقتی فکرشو میکنم

دلم برا غریبی کلاغ میسوزه

دلم میسوزه که هیچکس چشم دیدنشو نداره

وقتی صداش میاد

اخماشونو میکشند تو هم و میگند اه این کلاغ کجا بوده

تازه این بهترین حالتشه

و گر نه یه  سنگ بر میدارند و به طرفش پرت میکنند

آخه خدا جونم نمیخوام تو کارت دخالت کرده باشم

ولی آخه چرا کلاغ رو اینقد غریب آفریدی؟؟

محکوم .........

من محکومم

محکوم به زیستن

محکوم به جدایی  

محکوم به تنهایی

محکوم به انتظار

و چه حکم نا عادلانه ایی

من اعتراض دارم

من به همه حکم های دنیا اعتراض دارم

این عادلانه نیست

من توان این همه بی رحمی راندارم

جسم نحیف من زیر بار این همه ظلم تاب نمی آورد

من اعتراض دارم

در حکمم تجدید نظر کنید ...............

ستاره

هیچ ستاره ایی در آسمانم نیست

باز بغضم را در گلویم پنهان میکنم

باز هم خنده های تصنعی

و چه تلخ است این ظاهر سازی

ای کاش با هق هقم

یا با فریادم

میتوانستم طلسم این

سکوت و تنهایی را بشکنم

اما هیچ نفسی نیست که گونه هایم را گرم کند

و هیچ شانه ایی پناهگاه هق هقم نیست

درد خود را به که گویم

هیچ کس دلتنگی هایم را نمیشنود

به که گویم؟!

 در خود گم شده ام  

شاید

شاید هرگز در باور ادمیان نمیگنجد

که وقتی یکی از بهترین و نزدیکترین عزیزانی که در کنارمان زندگی میکند

 را به باد فراموشی بسپاریم

اری این رسم زندگانیست

 فراموش میکنیم و فراموش میشویم

واین حکایت تلخ روزگار است

شاید هرگز باورم نبود که بتوانم فراموشش کنم

 اما اینک میبینم هروز خاطراتش بیشتر به گوشه ی خاک گرفته ی ذهنم فرو میرود

 و همه ی ترس من از زمانیست

 که دیگر نتوانم ان همه زیبایی که روزی به شوقش میزیستم را

به یاد بیاورم

آه ای زندگی با رویاهای زیبای من چه کردی

چگونه بر ذهنم گرد فراموشی و مردگی پاشیدی

 که هرچه می اندیشم جز چند خاطره ی مدید 

 از ان روزگاران عشق و سر مستی به خاطر نمی اورم

خاطرات فراموش شده ی من دلم میخواهد 

 بار دیگر با تمام وجود باز هم مو به مو مرورتان کنم

 و از یاد اوریه ان همه خوشی و سرمستی لبخندی تلخ از بر لب بیاورم

تا حالا

تا حالاشده که عشقتون ترکتون کنه

تا حالا شده ساعتها زل بزنی به گوشی

 تا شاید اسمشو یه بار دیگه رو گوشیت ببینی

تاحالا شده یه عابر که از دور داره بهت نزدیک میشه

 بگی این دیگه خودشه

ولی وقتی بهت رسید

ببینی فقط یه عابر بوده عین بقیه

تاحالا شده وقتی تو کوچه خاطرات قدم میزنی

 بودنش رو حس کنی ولی تا به خودت میای ببینی تنهایی...

تاحالا شده که ببینی   بالاخره برگشته کنارت

 یهو مامانت بیاد و از خواب بیدارت کنه

نمیدونم براتون پیش اومده یا نه ولی این کابوس این روزهای منه

اگه براتون پیش اومده حتما برام بنویسید.....

دریا

آرامش ساحل

خروش موج ها 

که با ضربه های سهمگین

خود آرامش دریا را بر هم زده

و نور آفتاب

که میخواهد قلب سرد دریا را گرم کند

اما نمیتواند

قلب سرد دریا با هیچ حرارتی  

گرم نخواهد شد

باز صدای فریادهای کودکی را میشنوم  

که مستاصل دست و پا میزند

تا از چنگ دریا رها شود

و دریا او را به کام خود فرو میکشد 

و باز آرام میشود

آرام  آرام

انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده ..............

گم شده ی من

خنده های گمشده ی من

روزهای شاد من

چقد از خانه ی من دور شده ایید

و من از پشت بام خانه ام

به دور دستها مینگرم

ولی هیچ نشانی از تو نیست

نه در خانه ی من

نه در خانه ی همسایه

و نه در شهرمان

وسایه ایی از غم و اندوه تمام شهرمان را در برگرفته

و تمام مردمان شهرمان با کوله باری از غم و اندوه

به راه خود ادامه میدهند

وچه سنگین است

کوله باری از غم ................

بار خدایا

بار خدایا چگونه دلتنگ باشم 

 وقتی در قلبم خانه داری 

 چگونه ناامید باشم  

وقتی همیشه مراقبمی 

 چگونه گناه کنم 

 وقتی ناظر بر تمامی اعمالمی  

چگونه فراموشت کنم 

 وقتی بند بند وجودم رااز وجودت سرشته ایی 

 چگونه کفر گویم 

 وقتی تو مهربان ترین مهربانانی 

 چگونه عاشق شوم  

وقتی که تمام عشقهای دنیا در تو خلاصه میشود 

 از خودم خجالت میکشم  

وقتایی که فراموش میکنم  

همشه کنارمی و تنهام نمیذاری 

 و پیشت از تنهاییام گله میکنم 

 وقتایی که گناه میکنم  

و میگم خب این گناه کوجولو که اشکال نداره  

خدا جونم ببخشید که بعضی وقتا 

 باوجود اینهمه بزرگی باز فراموشت میکنم

دستهایش

به دستهای او نگاه میکنم که میتواند 

 از زمین هزلر ریشه گیاه هرز براورد

ومیتواند از فضا هزار ستاره را به زیر پر دراورد

به دستهای خود نگاه میکنم که از سپیده تا غروب  

هزار کاغذ سپید را سیاه میکند

مرا فریب میدهدتورا فریب میدهد

گناه میکند چرا سپیدراسیاه میکتد چرا؟

چراگناه میکند ؟

دلم میگیرد میمیرد و هیچکس سراغ از ان نمیگیرد

ادعای خداپرستی مان دنیا را سیاه کرده

ولی به یاد نداریم چرا خلق شدیم

غرورمان را بیشتر از ایمان باور داریم

حتی بیشتر از عشق

دلتنگ

دلتنگم

دلتنگ آنکه غرورم را  

فدای خود خواهی هایش کرد

دلتنگ آنکه هرگز نگاهش  

به چشمان عاشقم نبود

دلتنگ آنکه عمیق ترین زخم ها را 

 بر قلبم به یادگار گذاشت

دلتنگ آنکه فرصت کمی 

 برای داشتنش داشتم

دلتنگ آنکه هرگز 

 معنای عشق را نفهمید

دلتنگ  انکه تنها میهمان قلبم بود

گله دارم ، 

از خودم گله دارم

منی که میدانستم وفا و صداقت

جای خود را به خیانت و دورنگی داده

اما باز قلبم را بازیچه هوس کردم

با نگاهی ملتمس از چشمانم میخواهم که ببارند

ببارند و آتش این عشق نافرجام را خاموش کند

شاید زمان بهترین مرحم  

برای قلب شکسته ام باشد

پس از زمان میخواهم هر چه سریع تر بگذرد شاید

مرحمی برای قلب خسته ام باشد