باز به نوشته هایم زل بزن
هرچه فکر میکنم هیچ
وقتی سوژه هایم بغض دارند نوشتن برایم سخت است
اسمان کاغذم ابری ست غرش و رعد و برق کلمات و دست اخر
هجوم بی امان اشک قصه ی غمناکی ست که دلم را به درد میاورد
وقتی سوژه هایم بغض دارند کلمات دوست ندارند
در کنار هم باشند و از کنار هم ایستادن ابا دارند
دوست دارند خط خطی شوند
هق هق شان را میشنوم انگار میخواهند سوز و گدازشان را یکجا فریاد بزنند
اما من ارامشان میکنم با قلبی که در ان لحظه هیچ واژه ای به حریمش راه نیست
وبر زمین کاغذ می نشانمشان چهارزانو و ساکت ونگاهم را میدوزم
به ایوانی که پیچک سبزی دارد
ان وقت قطره های اشک مثل دانه های تسبیح به نخ دیده میکشم
و دعایی میخوانم که تکرارش پای امید را به خانه ی دلم باز میکند
ووقتی کلمات سرراه امدند و قول دادند
تا اخرین سطرهای نوشته ام جاری شوند
انو قت با شوقی وصف نا پذیر مینویسم خدای مهربونم خیلی دل تنگتم
سلام ایدا
این وبت هم مثل اون یکی قشنگه...
فقط بگو این یکی رو با چه اسمی لینک کنم؟
موفق باشی..
سلام آیدا جان
ممنون که بهم سر زدی و خبرم کردی
ببخش اگه دیر اومدم آخه مسافرت بودم.نوشته قشنگی بود
بازم مرسی از حضورت