شعر عید نوروز

(پر از خنده)

خونه مون عیدا پر مهمونه

میرن مهمونا از اونا فقط

آشغالاشون به جا می مونه

کجاست اون کیوی ؟

چی شد نارنگی؟

کجا رفت اون موز؟ خدا میدونه!

جعبه خالی شیرینی هنوز

گوشه طاقچه پیش گلدونه

عطرش پیچیده تا آشپز خونه

شیرینیش کجاست ؟ خدا میدونه

می رن مهمونا از اونا فقط

جعبه ی خالی به جا می مونه

از بس خونه رو به هم می ریزن

آدم مثل خر تو گل می مونه!!

یکی نیست بگه خداوکیلی

جای پوست پسته تو قندونه

قند نصفه ی عمو جون هنوز

خیس و لهیده ته فنجونه

حالا خداییش قندش مهم نیست

کنار اون قند نصف دندونه!

می رن مهمونا از اونا فقط

نصفه ی دندون به جا میمونه

پسته ی خندون ، بادوم شیرین

فندق درباز مال مهمونه

پرسید زیر لب یکی با حسرت

که از این آجیل ، به غیر تخمه

واسه ما بعدها چی چی میمونه!



این شعر رو به یاد یکی از دوستهای گلم که خیلی وقته سراغی از ما نمیگیره نوشتم

 مشق عشق

روی هر برگ پاره بنویس عشق

خط تیره ـ دوباره بنویس عشق

                                        عشق تنهایی تو با آه است

                                        قصه سقفهـــــــای کوتـاه است

عشق آمیزه گل و نور است

سایه خوشه های انگــــور است

                                         دلی ازجنس باغ دارد عشق

                                          دامنی از گل ســـراغ دارد عشق

عشق روئیدن شقایقهاست

پاره ای از تن شقــایقهــــــاست

                                         عشق یعنی هنوز منتظــــرم

                                          باآهــــــی سینه سوز منتظـــرم

عشق از خنده گریه میسازد

از قفسهــــــــا پرنده میســــــازد

                       عشق عطر رقیق یاسمـــن است

                        عشق تنها سیاه مشق من است

شراب عشق تو سرمه چشمانم

سلام...

سلام به تو...

سلام به زیبائی و عشق تو...

سلام به عشقهای زلال برخواسته از سینه های پاک...

سلام به محبت...

سلام به دستهای گرم عاطفه و انتظارهای خوابیده در کنج چشمهای مستانه...

سلام به سینه های گرمی که آسایش و آرامش رابه روشنائی روز در بستر

پرورانیدند...

آنگاه که بالین از دامن خیال بر داشتم و بر وجود بی انتهای آسمان نیلگون

نظاره گرستاره ها ی شبرنگ سرزمین عشق شدم تنها تو را مفهوم دیدم

و تنها تصویر زیبای تو را (درخشنده ترین ستاره آسمان بر لوح دلم)

به نظاره نشستم و در وجودم لحظه های ضیافت وجودت رابه باور نشاندم

و پیاله هی شراب عشقت را قطره قطره سرمه چشمانم قرار دادم و از

دستهای ظریف تو زیباترین شقایقهای دنیا را به ارمغان گرفتم.

روزها را به انتظار رویش جوانه های فردای عشقمان به مهمانی شب رفتم

و شبها را به امید رسیدن به بلندترین قلل عشقمان در بستر آرمیدم...!!

در بستر زیباترین تصورات ذهنم را بر پرده خیال نقش بستم ...!!

آنگاه تنها تو بودی که در میدان خیالم زیباترین نجواهای عشق را در بهترین

قصه های عشق آفریدی.....!!!

غربت

غمبارگی دلها و دیوارها چه غریبانه می ماند. در این دیار ای خیال مرا به چه سو می کشانی؟!

در این حسرتکده چه میگذرد؟!

من تشنه سلامی آشنا هستم که روحم را صیقل دهد و زنگار بزداید..........

غمواره های تنهایی و غربت بر پیکرم تیر بلا می افشانند .!چه کسی زخم عمیق وجودم را مرحم

می نهد؟؟

تنها مانده بر کنار کویر!! پوشش نگاهم بر دشت وسیع کویر تخم یاس می پاشد!! حتی سرابی

نیز نوید وصال نمی دهد!! پگاهی که عطش در کویر بیداد می کند. یاد دریا آرامش می بخشد!

اما در این کناره غمگین حتی یادی و یا سلامی نیست که مرا آرامش دهد.......!!

چه کسی به من می اندیشد..؟؟ هنگامیکه همه تفکرم رهایی از این حسرتکده است چه کسی

مرا در سرزمین سبزه و گل به یاد می آورد؟! که من تشنه سلامی در این کناره کویر ایستاده ام.!!

من خواب واحه های سر سبز را می بینم و تو چون رودی زلال از میان واحه های خیالم. خرامان

خرامان می گذری . چرا مرا به خود نمی خوانی!!؟؟

ای مهربان اینک که سلامی آشنا مرا تسلی می دهد! چرا لبخندت رااز من دریغ میداری!؟؟

من به لبخند تو زنده ام!!

ماییم وشب تار و غم یار و دگر هیچ

صبر کم و بیتابی بسیار و دگر هیچ

برسنگ مزارم بنوسید پس از مرگ

افسوس زمحزومی دیدار و دگر هیچ


یاری ز که جویم دل من یار ندارد
یک محرم و یک راز نگه دار ندارد

جز چاه، کسی حرف دلم را نشنیده است
این یوسف سرگشته خریدار ندارد

گر پرتوی از سوز دلم بر چمن افتد
با داغ دل لاله کسی کار ندارد

از ناله ی پنهان علی در دل شب ها
پیداست که دل دارد و دلدار ندارد

با فضّه بگویید بیاید که در این باغ
نیلوفر بیمار پرستار ندار

 

بال وپر 

بال و پر را حیف شد درآسمان گم کرده ام 

                        نه در آن با لا خودم را ناگهــان گم کرده ام 

گفتــه بـودم بغض سنگین گلــو را بشکنم 

                       بر لب غمگین خود شعری روان گم کرده ام 

تا شــود پر از تماشــای جنــون روبرو ــــــ 

                       چشم را در کوچه های عاشقان گم کرده ام 

پت پت فانـوس من مانــد و شب کنعــانیم 

                        ماند پیراهن به دستم بوی جان گم کرده ام 

           مــردم و بر بــاد رفتــم در ملال روزهـــــا 

        نعش خود را روی دست این و آن گم کرده ام

لازمه زیستن عشق است

  گاهی چون آتش ملایم گرمی بخش است و گاهی چون شعله های آتش

  خانه و خانمانسوز

  با وجود اینها عشق فقط یک احساس است که خنده ها.گریه ها و شادکامیها

  به دنبال دارد

  احساسی است که عقل در مقابلش هیچ است و کمتر کسی است که در

   مقابل این احساس از عقل پیروی کند

  یک دلداده به هیچ چیز جز دلبر خویش نمی اندیشد. موقعیت خویش رافراموش

  و پیوسته به سوی دلدار خود می رود

   انسان عاشق شب هنگام که پهنه آسمان جولانگاه اختران بیشمار است غرق

   تفکرات وتخیلات خود می باشد و غمی مبهم بر وجودش مستولی میگردد و

   احساس تنهائی میکند و میل شدید به گریستن دارد...و...

  و بعد قطرات شفاف و گرم اشک به آرامی از گونه هایش میلغزد و به زمین

  میریزد

  آنان که عشق را شناخته اند بی شک زیبائی را می شناسند و گرمی خورشید

  و رنگ پریدگی مهتاب را بهتر از دیگران در می یابند. قلبشان تندتر می تپد و از

  بر خورد با دلدار رنگ پریده شده و عرق سر بر پیشانی خود احساس می کنند

  عشق لذتی مافوق همه چیز است و من آرزو دارم که:

               هیچ موجودی بی عشق زنده مباد چون که:

                           (( لازمه زیستن عشق است))

مادر تو را ستایش میکنم

 
تورا که رنج بینهایت داشتی و توانائی آسودنت نبود. شب و روزت در اندیشه من می گذشت

و خواب و بیداریت از یاد رفته بود.........

مادر تورا ستایش می کنم..!

تورا که خونت در رگهای من می ریخت و هر گاه که در جسم تو از جنبش وا می ماندم قلبت

عزم خاموشی می گرفت و غم عالمی به جانت هجوم می برد...

نام تو را در حالیکه تنها میان اندیشه های تاریک ومبهم و خاموش خود نشسته ام بر زبان

دل می آورم...

نام تو را بی آنکه از کلمه و لفظ و عقل خود یاری بجویم با زبان دل تکرار میکنم......

زیرا مانند کودکی هستم که مادرش را صد بار صدا می کند و شادمان و خوشبخت است که

می تواند تکرار کند و بگوید :

                           مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر..!

مادر!برای گردنت با سرشکهای اندوهم رشته ای از مروارید خواهم بافت و هنگامی که آنـــرا

برایت هدیه کردم پاداش من نوازش توست....

  مــــــــــــــــــــــادر..!

 غم من نیستی نشاط منی..!

درد من نیستی دوای منی..!

هر گاه دفتر عمرم را با انگشتهای خاطرات ورق میزنم تو را می بینم و هر چه بیشتر می روم

تو را بیشتر می بینم تا آنجا که دیگر جز تو و نام تو چیز دیگری نیست.

 اگر خورشید بودم سجاده ای از نور می آوردم تا روشنی شبهای تارت باشد.

 اگر دریا بودم مروارید غلطانی می آوردم تا بر دستهای رنجور و مهربانت بنشیند.

اگر باد بودم سبدی از یاسهای سپید می آوردم تا قامتت را که زیر رنجهای زمانه تا خورده گلباران کنم.

 اگر شبنم بودم قطره های زلال عشق را با بوسه ای بر گونه های تکیده ات می نشاندم.

ولی می دانم با هیچ چیز در این دنیای فانی نمی توانم گوشه ای از زحمات بی دریغ تو را

جبران کنم. فقط می گویم :

                   مادر مهربانم از اعماق قلبم دوستت دارم

تو به من عشق آموختي:

عشق به خاك به آتش،به شعر،به شور ودوستي،به برخاستن،به دويدن

به پريدن،به كهكشان ها،به خورشيد،به نور،به دريا،به قلب هاي پرنده،

به نگاهاي مه آلود،به بيكرانگي و

من آموختم عشق را وعاشق شدن را

اما به من نياموختي از عشق گذشتن

يعني عمري رنج كشيدن

(( این نوشته یادگاریست از یک دوست ))

        

          به گــرد شهر می گـــردم تا آدم کنـم پیدا

                      به جان حضرت آدم که آدم هم قدیمی شد

     

              تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

غروب با دریا

غروب آفتاب یک روز گرم تصمیم گرفتم در کنار ساحل قدم در شنزار نهاده

و همراه دریاپیش روم وآرزویم را بااو در میان بگذارم!

خورشید در حال غروب بود و قرمز رنگ می نمود.

امواج آرام و خسته از یک روز پر تلاش بر دستان شنزار به خاطر مهمان نوازی

و آغوش گرم پر از استقبال او بوسه میزدند!

پرندگان با تن نیرومند و سرخوش بال باز می کردند وبا صدای خود خداحافظی

را ادا می نمودند!

ابرها به علت پراکندگی برای هم دست تکان می دادند و بعد محو می شدند!

اما احساس دلتنگی به من دست داد و ناگهان اشک از چشمانم جاری گردید

                                آخر کسی نمانده بود جز من!!!!!!!!

......

من به تو خندیدم

چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغ همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو ندوید

و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با آن خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده

از دست من افتاد به خاک ، دل من گفت برو

چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام

حیرت و بخشش تو تکرار کنان میدهد آزارم

ومن اندیشه کنان غرق این پندارم...

که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

                                                  ((  فروغ فرخزاد)) 

عاشقان عیدتان مبارک

  حال که خنده آفتاب دل روزگار را از مسرت میلرزاند  وطبیعت

  از شادمانی دست افشان و پای کوبان است ، بهترین درودها

  را همراه صمیمانه ترین تبریکات قلبیم تقدیمتان میدارم

                         باشد که پذیرا باشید

                    دوستهای گلم عیدتان مبارک

     امیدوارم که سال جدید سالی پربرکت همرا با سلامت و

                         سرافرازی برایتان باشد 

بنام آنکه میثاق را آفرید

  توپنجره ای هستی که رو به اقیانوسها و در یاهای معرفت باز میگردی...

  تو به زلالی آب زمزمی که بلورین جام از نگاهت به شرم می افتد...

  تو شبنمی هستی نشسته بر برگهای سبز پر از امیدوآرزوی زندگی من...

   تو به قامت سروی و به ژرفای اقیانوس عشق و محبت....!

  عزیزم.....

  نامت را بر شبنم گلبرگهای اقیانوس خیالم نوشتم اما موجی آمد و شبنم

  را با خود برد!!

  نامت را بر شنهای گرم ساحل نوشتم اما کودکی خندان آمد و شنها را

  به هم ریخت تا قصر خیالش را بنا کند!!

  نامت را بر مرمر شفاف کوههای ناشناخته نوشتم اما مجسمه ساز عاشق

  آمد و آنها را برد تا بتراشد و به معشوقش هدیه کند!!

  نامت را در دستهای جوان دخترک روستائی سپردم تا آنرا نقش آفرین

  فرش زرین خود نماید اما آن فرش فقط زینت بخش کاخهای شاهان گشت!!

  و من آنگاه که تنها و وامانده شدم به یاد قلب پر طپش خویش افتادم و

  نامت را درون قلبم زندانی کردم تا همیشه و در همه حال در کنار من باشی!

   بحریست بحر عشق که هیچش کرانه نیست

                              آنجا جز آنکه جان سپارد کس را چاره نیست

    آندم که دل به عـشق دهــی خوش دمــی بود

                                در کــار خیر حاجت هیچ استخــاره نیست

                      ((  تقدیم به ستاره پرفروغ قلبم))

سایه ها

در سکوت دلنشین نیمه شب

میگذشتیم از میان کوچه ها

                                      راز گویان هر دو غمگین هر دوشاد

                                     هر دو بودیم از همه عالــــــــم جدا

تکیه بر بازوی من می دادگرم

شعله ور از سوز خواهشها تنش

                                    لرزشی بر جان من میریخت نرم

                                     ناز آن بــازو به بــازو رفتنش..!

در نگاهش با همه پرهیز و شرم

برق مــیزد آرزوئـــی دلنشیــن

                                     در دل من با همه افسردگـــی

                                    موج می زد اشتیاقــی آتشین

زیر نور ماه ــ دور از چشم غیر

چشمها بر یکدیگر می دوختیم

                                   هر نفس صد راز می گفتیم و باز

                                  در تب ناگفته ها می سوختیــــــم

نسترن هــا از سر دیوارهـــا...

سر کشیدند از صدای پای ما..

                                   ماه می پائیدمان از روی بام!

                                   عشق میجوشید در رگهای ما

سایه هامان مهربانتر بی دریغ..

یکدیگــر را تنگ در بر داشتنــد

                                    تا میان کوچه ای باصد ملال..

                                   دست از آغوش هم بر داشتند

باز هنگام جدائی سر رسیــد

سینه ها لرزان شد ودلهاشکست

                                   خنده ها در لرزش لبها گریخت

                                  اشکها بر روی رویاها نشست

برق اشکی در نگاه او دوید

نسترن ها سر به زیر انداختند!

                       ماه ابری به کام خود کشیـــــــــــــد..!

تشنه تنها خسته جان آشفته حال

در دل شب مــی سپردم راه خویش

                                          تا بـگریــــــم در غمش دیــوانــه وار

                                          خلوتی میخواستم دلخواه خویش..!!

اندرزهای کوچک

 روز تولد ديگران را بخاطر داشته باش
  از عبارت متشکرم زياد استفاده کن
  اگر مجبور شدی با کسی درگير شوی اولين ضربه را بزن و محکم بزن
  برای هر مناسبت کوچکی جشن بگير
  فرصت لذت بردن از خوشيهايت را به بعد موکول نکن
  شجاع باش حتی اگرنيستی وانمود کن که هستي هيچکس نمی تواند تفاوت اين دو

  را تشخیص دهد.
  به کسی کنايه نزن
  سالگرد ازدواجت رو فراموش نکن
  اشتباهايت را بپذير
  دوستان جديد پيدا کن ولی قديميها رو از ياد مبر
  سعی کن هميشه خيلی هوشيار باشی شانس بعضی وقتها خيلی آرام در می زند
  هميشه ساعتت را ۵ دقيقه جلو بکش
  وقتی عصبانی هستی دست به هيچ کاری نزن
  از کسی کينه به دل نگير
  شکست را به راحتی بپذير
  وقتی با کار سختی روبرو شدی به خودت تلقين کن که شکست غيرممکن است
  پلها را از بين نبر شايد مجبور شوی بار ديگر از رودخانه عبور کنی
  هيچوقت فرصت ابراز علاقه را از دست نده
  سعی کن مشکلات را به جای بزرگ کردن حل کنی
  هيچوقت شادی ديگران را از بين نبر
  بدان تمام چيزهايی که می شنوی درست نيست
  در همان نگاه اول به نيروی عشق ايمان بياور
  آرام صحبت کن اما در فکر کردن سريع باش
  فرصت قدم زدن با همسرت را از دست نده
  راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نگير
  ثروت و موفقيت را يکسان تلقی نکن
  به دیگران متکی نباش
  برای تغییر دادن دیگران بیش از حد تلاش نکن
  بدان در چه وقت باید سکوت کنی
  همیشه خوش ظاهر و شیک پوش باش 
  همیشه شکرگذار باش
  یک اشتباه را دوبار تکرار نکن
  یادت باشد تمام مردمان از چیزی وحشت دارند به چیزی عشق می ورزند و

  چیزی را از دست داده اند
  از صمیم قلب عشق بورز.ممکن است کمی لطمه ببینی اما تنها راه استفاده

  بهینه از حیات همین است

                                    ((  کتاب اندرزهای کوچک زندگی نوشته جکسن براون))

راز نهان

   آنشب که آسمان دوچشمم گرفته بود

                                        دیدی که درنگاهــم اشکی نهفته بود

   چهــــره ام غم انگــــــیزو سرد و مات

                                     چون ماهتاب درشب سردی شکفته بود

برقی که در نگاهم می باخت رنگ خویش

                                     چون آتشــی ازقافلــــــه صبح رفته بود

  می خواستــم چشــم تو رازی بگــویدم

                                      رازی که  هیچگــــــــاه زبانت نگفته بود

  رازی که درخیــــال کس جای پا نداشت

                                       رازی که چون صدای خـدا ناشکفته بود

                       پوشیده ماند راز تو گـوئی کزیـن سخـن

                      درسرنوشت عشق ما حرفی نهفته بود

                             


                            HAPPY VALENTAIN S DAY  

           امروز را برای بیان احساس به عزیزانت غنیمت بشمار

             شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد

                        ((  روز دوستیها مبارک  ))

قلب شکسته

 
 

 

نشسته بودم روي زمين و داشتم تيكه هايي رو از روي زمين جمع مي كردم.

بهم گفت: كمك نمي خواي؟ گفتم: نه.

گفت: خسته مي شي بذار كمكت كنم ديگه.

گفتم: نه خودم جمع مي كنم.

گفت:حالا تيكه هاي چي هست؟ بدجوري شكسته، معلوم نيست چيه؟

نگاه معني داري كردم و گفتم: قلبم. اين تيكه هاي قلب منه كه شكسته. خودم بايد جمعش كنم.

بعدش گفتم: مي دوني چيه رفيق؟ آدماي اين دوره زمونه دلداري بلد نيستن.

وقتي مي خواي يه دل پاك و بي ريا رو به دستشون بسپري هنوز تو دستشون نگرفته ميندازنش 

زمین و میشکوننش.....

ميخوام تيكه هاش رو بسپرم به دست صاحب اصليش ، اون دلداري خوب بلده. آخه مي دوني

اون خودش گفته قلبهای شکسته رو دوست داره...

ميخوام بدم بهش بلكه اين قلب شكسته خوب شه.

تيكه هاي شكسته ي قلبم رو جمع كردم و يواش يواش ازش دور شدم. و اون توي اين فكر كه

چرا ما آدما دلداری بلد نیستیم؟؟!!....

اون مي خواست بگه كه چرا دلم رو به هر كسي دادم ولي سكوت كرد....

انگاري فهميدم تو دلش چي گفت، بر گشتم و بهش گفتم: دلم رو به دست هر كسي نسپردم ،

اون برای من هر کسی نبود.....

                                  بال و پر

بال وپر را حیف شد در آسمـان گم کرده ام

                           نه در آن بالا خــودم را ناگهـان گــم کرده ام

گفتـه بـودم بغض سنگین گلــو را بشکنــم

                           بر لب غمگین خود.شعری روان گم کرده ام 

تا شود پر از تماشای جنــــون روبـــــروــــ...

                           چشم را درکوچه های عاشقان گم کرده ام

پت پت فانوس مــن مـانــد و شب کنعانیـــم

                           ماند پیراهن به دستم بوی جان گم کرده ام

             مـردم و بر بــاد رفتم در مــلال روزهــــــــــــا

             نعش خود را روی دست این وآن گم کرده ام