****
یک سخن طنزآمیز از راشل
دنیا، دنیای پو ل است... اگر یک بانکدار شعری بد بگوید، کسی او را مجرم
نمی شناسد اما اگر یک شاعر چک بی محل بکشد...؟
***************************************************
***
از حاصل عشق تاج و تخت دل خود
در جاده ی روزگار سخت دل خود
با پای پیاده، این به دستم آمد:
سی سال لگد زدم به بخت دل خود
***
با نذر و قسم به جان خود حرف زدم
عمری به تو با زبان خود حرف زدم
تقصیر من است ، اگر نماندی، اصلاْ
من گنده تر از دهان خود حرف زدم
*
* ( شاعر راستین کسی است که وقتی آخرین شعرش
را خواندی، تو را وا می دارد که احساس کنی هنوز
بهترین شعرش را نگفته است.)
* جبران خلیل جبران
...
و یک غزل قدیمی دیگر
تقدیرمان، تاوان یک عشق است: تنهایی
تکثیر در شب، مثل طعم کال لالایی
یک عشق با شعر بلند« دوستت دارم»
آویخته بر تارک یک عصر رویایی
بیتوته کرده لای احساس تَرِ «سهراب»
سرشار از آهنگ آویزان نیمایی
***
تقدیرمان... بگذر که با تقدیر یا هر چیز
اما تو در هر جا که باشی، باز اینجایی
***
چندیست با گلسنگهای کوچه ی خورشید
هر پنجره، دارم به احساست هم آوایی
هر پرسه ام در اضطراب چشمهات، اما...
یا من نمی بینم تو را، یا تو نمی آیی