دلنوشته

دلنوشته‌ها

1)

چشمهايت را قايم كن

ديگر

به خودم هم اعتماد ندارم

 

2)

با دهانش كنار بيا

آقاي سيم!

دارم كنار اين تلفن زنگ مي‌زنم!

 

3)

از شانه‌ي ماه بالا مي‌روم

خدا بايد همين اطراف باشد

خانم شيطان!

 

4)

چترت را باز نكن

خدا خيلي با ما حرف دارد

قطره، قطره

عاشقم باش

عاشقم باش

 

 

تو منو سپرده‌اي به جادَه‌اي

كه به هيچ جاي جهان نمي‌رسه

چشاتو وا بكن، اين خسته منم

منو برگردون از اين جاده، بسه

 

شونه‌هام تكيده از تاول راه

كوله‌بارم پُرِ دلتنگي و آه

دارم از دست خودم مي‌شكنم

رو زمين، به انتظار يه نگاه

 

به هوات، تا به كدوم صُب، بي هوا

شونه‌‌ي ماهُ نوازش بكنم

تا كه بيرون بياي از شبِ خودت

چن تا ديگه از تو خواهش بكنم؟

 

نفسم خورده به سنگ انتظار

داره ملَق مي‌خوره، لنگ مي‌زنه

به شماره‌هاي تو، يه در ميون

داره واسه‌ي خودش زنگ مي‌زنه

 

جادَه از تو خيلي دورم مي‌كنه

نذار اين جاده رو تا هست، برم

ديدنت نذار بشه خواب و خيال

عاشقم باش، نذار از دست برم

 

27 تير 1391

 

مجموعه دوبيتي‌ام با عنوان( تو را مي‌ريزد اين باران) توسط انتشارات زانا با مديريت استاد ارجمندم؛ ظاهر سارايي در ۶۴ صفحه منتشر شد. جا دارد تا از زحمات استاد سارايي، دوست صميمي و ارزشمندم؛ شاعر نام‌آشناي ايلامي آقاي محمدرضا رستم‌پور و همكار و دوست همراهم؛ آقاي سيد داود سجادي كه در راه چاپ اين مجموعه ياري‌گرم بودند، تشكر و قدرداني كنم.

...

به روحم رفته ، حس ايجاد كرده

طلا از جنس مس ايجاد كرده

خدا دور از تو تا عاشق بمانم

درونم استرس ايجاد كرده

...

نه از رنگي شوي هردم به رنگي

نه دل را مي‌زني، ناگاه، سنگي

نگاه تو پُر از معناي خوب است

تو مثل ( دوستت دارم) قشنگي

...

اين مجموعه در اين مكان‌ها به فروش مي‌رسد:

کتاب فروشی خانه شاعران ایران:تهران.روبروی دانشگاه تهران.پاساژ فروزنده

کتاب فروشی دفتر شعر جوان: تهران-  پاساژ فروزنده

ايلام- ميدان انقلاب- نوشت‌افزار سهرابي

ايلام- خ شهيد كمر كمرزاده-پشت اداره تأمين اجتماعي استان- فروشگاه محصولات فرهنگي ميلالي

بدره- بلوار امام خميني(ره)- جنب بانك سپه- نوشت‌افزار رشد

كلمات از جيبم بيرون مي‌افتند

« كلمات از جيبم بيرون مي‌افتند»

 

*  براي ( احمد رضا دوست‌محمدي) كه واژ‌ه‌ها را دوست دارد.

 

پنجره اول:

بهار در چشمم لانه مي‌كند و من گنجشكي مي شوم تا آوازهاي نخوانده‌ام را به پاي درخت تازگي‌ات بريزم.

پنجره دوم:

پلك نمي زنم تا بيشتر ببينمت در بعدازظهري كه هنوز نخوابيده است.

پنجره سوم:

هوايي دارد براي خودش، ورقي بي‌خط از من تا تو، و چه زيبا شده نقاشي‌ام؛ نه كوه دارد، نه درخت.

پنجره چهارم:

چه خوش، گِلَت را سرشته است خدا؛ وقتي روي لبت تبسم مي‌كنم و خوشي‌ام به گِلَت سرشته مي‌شود.

پنجره پنجم:

طعم دهانت را قورت نمي‌دهم تا ...

پنجره ششم:

ربطي به جاذبه‌ي زمين ندارد، دو خورشيد هيچوقت همديگر را نمي‌سوزانند.

پنجره هفتم:

سنگ مي‌شوم تا بازي كودكي‌ات به هم نخورد؛ شش تاي ديگر را بچه‌ها از كوچه قرض گرفته‌اند.

پنجره هشتم:

از باران عكس بگير؛ قطره‌ها به شدت زمين را دوست دارند.

پنجره نهم:

روي بي‌تابي تابستان تاب مي‌خورم، كلمات از جيبم بيرون مي‌افتند؛ حالا زمين پر شده از آمدن و نيامدن.

پنجره دهم:

صدايم را پاي «تير برق»همسايه گذاشته‌ام و گناهم را پاي چشمهاي تو.

...

ميشه هميشه مث آيينه بود

دنيا رو ديد، اونجوري كه دل مي‌خواد

ميشه مث پرنده‌هاي عاشق

عاشقونه زد به دلِ ابر و باد

 

ميشه فضاي قصه‌ي زندگي

پُر از ترانه‌هاي بارون بشه

قطره بريزه، شب و روز، توي راه

طراوت جادّه فراوون بشه

 

ميشه بهارو بگيريم توي دست

باهاش نفس نفس بشيم، بو كنيم

ساده و روشن، مث ارديبهشت

قشنگيِ دلامونو رو كنيم

 

وقتي كه خنده قيمتي نداره

چرا به مشكلاتمون نخنديم

مغازه‌ي غصه و دلتنگي رو

چرا كليدش نزنيم، نبنديم

 

بريم رو خط عاشقي، بمونيم

جاي نداشته‌هامونو پُر كنيم

زنگ بزنيم به (دو، چهار، چار، سه، چار)

نون شب شيطونو آجر كنيم

 

تا تهِ باغ آرزوها بريم

دعاي هر درختي رو گوش كنيم

نشه كه يادمون بره سادگي

نشه خدامونو فراموش كنيم

 

  • به امام هشتم عشق(ع)

 

«آ» مثل ...

 الفبا را مي‌بلعم

 مادرم پشتم مي‌زند

 : يا امام رضا(ع)

 صبح

 آهويي از دهانم

 بيرون مي‌پرد

 

* دوبيتي

 

به آن و اين نزن، درد تو عشق است

 دم از تسكين نزن، درد تو عشق است

 صداي تلخت از چرك هوا نيست

 پني‌سيلين نزن، درد تو عشق است

 

 

طعم دهانت را

قورت نمي‌دهم

تا ...

( اين شعر ادامه دارد)

 

صد سال به از اين سالها

1)

به كجا نمي‌روند؟

سالهاست

ايستاده مسافرند

بلوط‌هاي پير « ششدار»*

-

* منطقه‌اي جنگلي در ايلام


2)


چه صداي تلخي!

انگارگلوي عشق چرك كرده است



3)

راهت را بكش و

برو دنبال جعبه‌ي مدادرنگي‌ات!

نمي‌خواهم نقاشي‌ات را نديده بگيرم

به جان و آبروي يك پرانتز


به ماهِ هر دو سوي يك پرانتز


اگر دورم نمي‌اندازي، اي تو !


مرا بگذار توي يك پرانتز

و من، با گامهایی ساده و نرم

 

و تو، خوشگل تر از هر روز، با شرم-

 

نگاهت می کنم، رد می شوی تو

 

و من با بغض می گویم: دمت گرم!

 

یک رباعی جدید: 

 

روياي قشنگ كودكي بُرد تَرَك

 

چوپان دروغگو هم افتاد به شك

 

كبري نگرفت هيچ تصميمي را

 

«تعطيل شد آسمان» كجايي حسنك؟

سرودي دوباره

 ...

پدر چه موهبت بزرگی است که تا هست قدرش را نمی دانیم و هنگامی که رفت...

 

این قطعه ی ناتمام را سالها پیش در سوگ پدرم گفتم و امروز که از میان

 

 دلنوشته هایم پیدایش کردم، دلم نیامد احساس دلتنگی ام در آن روزها را

 

خراب کنم و گذاشتم تا بماند و تمام نشود...

 

 

پدر! کجای جهانی؟ کجای این همه جا؟

 

کجای مرز ندیدن؟ بگو، تو را به خدا

 

دلم گرفته برایت، ملول و چشم به در

 

دلت گرفته برایم؟ دلت کجاست؟ پدر!

 

تو که غریبه نبودی، عزیز آب و گلم!

 

نگو که راه ندارد، سری بزن به دلم

 

هنوز هم که هنوز است، آسمان منی

 

اگر چه دور، ولی در میان جان و تنی

 

چقدر شیشه شکستم، چقدر بچه شدم

 

ولی تو بد نشدی پوست از سرم بکنی

 

چقدر پنجره حالا؟ چقدر سنگ؟ چقدر؟

 

چقدر اشک بریزم که سیلی ام بزنی

 

...

 

و دو رباعی

 

۱)

 

آن کوچه خیابان شد و شهر است اینک

 

دیگر نه تو آن عشق و نه من آن کودک

 

چون عقربه و ثانیه گردیم امروز

 

در داخل این بازی قایم موشک

 

 

۲)

 

* به دوستی که همیشه برایم«علی چناری» است

 

 

دل بود و هوای دوست در جان و به تب

 

بی آدرس و شماره می رفت، که شب -

 

در مرز دو مشترک گرفتند اورا

 

با یک فقره پیام کوتاه به لب

 

 

 

 

۸۶/۱۲/۱۱

 

چندي‌ست فقط دغدغه‌ي نان دارم

 

ديگر به دل گرسنه ايمان دارم

 

از شعر دري باز نشد تا...(تق تق)

 

بايد بروم، دوباره مهمان دارم

 

 

 

۲۷/۷/۱۳۸۶

كم، بر سر روزگار، هي سنگ بزن

 

اين گوشه و آن گوشه برو، انگ بزن

 

خش‌خش نكن، اين كفر مي‌آيد تو، ها !

 

پاشو به شماره‌ي خدا زنگ بزن

*****

 

من پاره‌ي يك تنم، تني تن داده

 

با عشق و صفا به روزگاري ساده

 

در فكر رسيدنم كه روزي... يعني

 

آن پاره‌ي ديگرم كجا افتاده

 

 

دنیای بعد از تنهایی

با سلام به همه ی دوستان گلم

که تنهایم نگذاشتند

***

 

...

با نم نم احساس دلت می بارد

 

از پنجره ی مقابلت می بارد

 

عاشق شده ای، نگو نمی فهمم من

 

عشق از سر و روی خوشگلت می بارد

***

* دوستانه ترین کلمه رفاقت است... از آن سوء استفاده نکن.

و یک رباعی:

می خواست نشان کوی من را ببرد

 

از پنجره،های و هوی من را ببرد

 

این شعر که زیر پای دل له شده است

 

می خواست که آبروی من را ببرد

***********

*

چشمک نزن و نکن دلم را پر خون

 

سنگین شده کوله ی گناهم اکنون

 

آدم نشدم که بیخ گوشم باشی

 

شیطان برو از زندگی من بیرون

****

یک سخن طنزآمیز از راشل

دنیا، دنیای پو ل است... اگر یک بانکدار شعری بد بگوید، کسی او را مجرم

نمی شناسد اما اگر یک شاعر چک بی محل بکشد...؟

***************************************************

***

از حاصل عشق تاج و تخت دل خود

 

در جاده ی روزگار سخت دل خود

 

با پای پیاده، این به دستم آمد:

 

سی سال لگد زدم به بخت دل خود

***

با نذر و قسم به جان خود حرف زدم

 

عمری به تو با زبان خود حرف زدم

 

تقصیر من است ، اگر نماندی، اصلاْ

 

من گنده تر از دهان خود حرف زدم

  

 

*

 

 

 

* ( شاعر راستین کسی است که وقتی آخرین شعرش

 

 را خواندی، تو را وا می دارد که احساس کنی هنوز

 

 بهترین شعرش را نگفته است.)

 

* جبران خلیل جبران

 

...

 

و یک غزل قدیمی دیگر

 

 

تقدیرمان، تاوان یک عشق است: تنهایی

 

تکثیر در شب، مثل طعم کال لالایی

 

یک عشق با شعر بلند« دوستت دارم»

 

آویخته بر تارک یک عصر رویایی

 

بیتوته کرده لای احساس تَرِ «سهراب»

 

سرشار از آهنگ آویزان نیمایی

 

                 ***

 

تقدیرمان... بگذر که با تقدیر یا هر چیز

 

اما تو در هر جا که باشی، باز اینجایی

 

                       ***

 

چندیست با گلسنگهای کوچه ی خورشید

 

هر پنجره، دارم به احساست هم آوایی

 

هر پرسه ام در اضطراب چشمهات، اما...

 

یا من نمی بینم تو را، یا تو نمی آیی

 

 

* چنین نیست که تنها هر چیز زیبایی خوب باشد بلکه هر چیز خوبی نیز زیباست.

(جبران خلیل جبران)

------

...و این هم غزلی قدیمی

 

کاشان! الو!( حکایت دوری ست در سرم)

 

سهراب هست؟ وقت زیادی نمی برم

 

از پشت روزهای خدا زنگ می زنم

 

پشت مچاله های ورقهای دفترم

 

سهراب! حال و روز دلم هیچ خوب نیست

 

احساس می کنم که در آغاز آخرم

 

هر روز پرتقالی این شهر رفته است

 

انگار با هوای بهاران باورم

 

دیگر چه جور، می شود اصلا، بگو که با-

 

اینها، که جور دیگر و من جور دیگرم

 

 **

 

سهراب! هیچ می شنوی؟... بوق ممتد و...

 

باران گرفته است، و من همچنان ترم

 *****

این را مثل رباعی بخوانید:

تهران، هزار و سیصد و هشتاد و پنج

و دو مسافر رها در باد

و شاعر نشد آنکه رفت و ماند آنسوتر

عاقل نشد آنکه ماند و رفت از یاد و ...

 

دل در هوس دوباره ات افتاده

 

یعنی که به فکر چاره ات افتاده

 

هی با دل من تماس می گیری تو

 

انکار نکن  شماره ات افتاده

برای سجاد بکیاس  

 


اینگونه نبوده ام چنین بیش از حد


بد، بد،به ردیف شعرهایم هی بد


من بچه ی خوب و سر به راهی بودم


عشق آمد و آشنا شد و گولم زد

رباعي

 

(1)

 

تا كي همه‌اش هوا به دادت برسد

گولش بزني كه تا به دادت برسد

اي دل! تو دعا بكن به دستم نرسي

آنوقت مگر خدا به دادت برسد

 

(2)

 

ديوانه‌ي بي بليط، سرخوش، با حال

انگار گرفته ردّ خود را دنبال

يك ثانيه، تاكسي! (هوا هم گرم است)

در بست! دلم را برسان ترمينال