امشب باید بروم
همه چیز محیا است
کوله بارم را بسته ام
امشب با همه چیز و همه کس وداع کردم
به جز ................
اما باز امید وصال توان کوچ را از من گرفته
من باید منتظر بمانم
تا آن روز که باری دیگر دستگیره قلبم رابرهم بزنی
و من مشتاق دروازه قلبم را به رویت بگشایم
و ببینی که بر تمامی دیواه قلبم اسم زیبای تو حکاکی شده
و صدای زیبا تو در تمام قلب طنین انداز شده
و تمام فضا را عطر وجود تو پر کرده
و آن روز است که تازه میفهمی
هرگز هیچ کس به جز تو در این بارگاه قدم نگذاشته
نه من توان رفتن را ندارم
من باز هم منتظرت خواهم ماند.................
ای بابا همشهری چرا اینقدر گرفته ای
سلام خوبی اقا مسعود مرسی که بهم سرز دی
شرمنده که بهت سر نزدم
اخه ادرست رو اشتباه نوشتی