-
میدانم
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:05
میدانم که روزی حس میکردم با تمام وجود به دستهای گرمت نیاز دارم میدانم که شبها با خاطره ی اولین روز دیدار میخوابیدم و بارها و بارها قهرمان زیباترین رویاهای شبانه ام بودی الان که کنارمی حس میکنم همه ی احساسم زاده ی یک خیالات بچگانه بوده همه زاده ی یک عشق زود گذر یا تصویر افسانه ایی از شاهزاده ی سوار بر اسب رویاهایم بوده...
-
چقدر خوبه
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 17:02
چقدر خوبه کنار تو بودن و نفس کشیدن کنار تو خندیدن و برای تو زندگی کردن نمیدانم تا کجای مسیر زندگی با همیم ولی میخوام همه احساسم رو برات بذارم بیا با هم بودن را غنیمت شمریم تا فردا حسرت امروز را نخوریم نمیدانم فردا باشی یا نباشی ولی این را میدانم مه تا ابد به عشقمان پابندم
-
غروب
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 17:28
و غروبی دیگر مث هر روز و هنوز خسته ام باور کن تاب خندیدن نیست نای خندیدن نیست میروم میدانم تو بیندیش پس از مردن من چه کسی خواهد دید شوق بودن را در چشمانت چه کسی میگیرد چه کسی میخواهد گرمی دست تو در دستانش میروم میدانم شاید امروز غروب که هوا پرشود از بوی نسیم و بگیرد دل یک کودک از تنهایی و بفهمد که دگر من رفتم شاید ان...
-
چشمان زیبا
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 19:01
با چشمان معصومش به مادرش نگاه کرد اخه مامانی چرا باید بهت بگم خاله زن با بی حوصلگی گفت چون من میگم کودک با قهر به مادرش نگاه کرد:اصلا هیجی نمیگم زن تند و تند میرفت و کودک از پشت سرش به دنبالش میدوید با خودش فکر کرد اخه مگه من چند سالمه که هی مامان مامان میکنه ابروی ادمو میبره در همین فکرا بود که به ان طرف خیابان رفت...
-
عشق
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 18:51
چی بگم بگم که چقدر دوست داشتم یا اینکه چقد بهت نیاز داشتم شاید بهتره از این شبام بگم از این شبایی که بالشتم تنها همدمم شده اونه که میدونه چند شبه چند شبه که چشمام به یادت تر شده میخوام بگم بگم این رسمش نبود رسم مردونگی نبود بگم این تنهایی سزای من نبود بگم این همه بی وفایی پاداش من نبود میخوام چشمام رو ببندم به روی همه...
-
نگاهت میکنم
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 18:47
نگات میکنم کاش میشد یه جوری پابندت کنم تا همیشه مال من بشی یا اینکه تو رو زندونی کنم تا واسه همیشه کنارم بمونی اما خب میدونم تو اهل یه جا موندن نیستی اهل پابند شدن نیستی میدونم که اهل سفری اهل دل بردن ودل کندن راستی تا حالا شده دلت رو به کسی بسپاری ؟ تا حالا شده دلی به دستت بیفته و اونو نشکنی ؟ اصلا بگو ببینم دل چند...
-
کاش شبی
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 22:34
ای کاش شبی تنهایی را پشت دیوار شب جا میگذاشتم و باز با امدنت این سکوت سرد و تلخ را میشکستی و ای کاش لیلی بی مجنون بار دیگر مجنون خود را پیدا میکرد کاش دستانت دستان تنهای مرا میشناخت تا این چنین پی مرحمی برای زخم های قلبم نمیگشت و ای کاش کنارم بودی تا برایت از قصه های تلخ انتظار حکایت کنم از سالهای تلخ دوری و هجران...
-
عاشقانه
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 13:37
نگاه غریب من تنها با نگاه تو آشنا ست و در کوچه های بی کسی بدنبال چشمان عاشق تو............. نمیدانم چه چیز مرا تا به این حد وفا دار کرده و چه چیز مرا وادار به عاشق شدن و عاشق ماندن کرده در شگفتم از قلب صبور خود در شگفتم که بعد از گذشت سالها باز هم اینقدر امیدوار چشم به جاده دوخته و حتی برای لحظه ایی مایوس نمیشود و من...
-
ای کاش
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 14:13
ای کاش کنارم بودی ای کاش یکبار دیگر نگاهم در نگاهت گره میخورد ای کاش بار دیگر با گرمای وجودت به دستان سردم گرما میبخشیدی ای کاش صدای زیبایت بار دیگر در روح و جسمم طنین مینداخت ای کاش بار دیگر دست در دست تو در کوچه های آرزو قدم میزدیم ای کاش یکبار دیگر با تو در اسمانها پرواز میکردم تا تمام کسانی که مرا روزی دیوانه خطاب...
-
متن عاشقانه
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 12:26
امشب باید بروم همه چیز محیا است کوله بارم را بسته ام امشب با همه چیز و همه کس وداع کردم به جز ................ اما باز امید وصال توان کوچ را از من گرفته من باید منتظر بمانم تا آن روز که باری دیگر دستگیره قلبم رابرهم بزنی و من مشتاق دروازه قلبم را به رویت بگشایم و ببینی که بر تمامی دیواه قلبم اسم زیبای تو حکاکی شده و...
-
مشغله
شنبه 9 مردادماه سال 1389 09:36
من گمان می کنم که در پایان زندگی بزرگترین مشغله ام این باشد که در زندگی تا چه حد از عشق برخوردار بودم؟ چه کسانی به من عشق ورزیدند؟ چه کسانی را عزیز داشتم؟ من ادعا نمیکنم که رفتار عاشقانه در تمام اوقات امکان پذیر یا حتی صحیح است من نمی گویم وقتی احساس محبت و عشق نمی کنید رفتار عاشقانه داشته باشید حرف من این است : که...
-
نوشته هایم
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 17:36
باز به نوشته هایم زل بزن هرچه فکر میکنم هیچ وقتی سوژه هایم بغض دارند نوشتن برایم سخت است اسمان کاغذم ابری ست غرش و رعد و برق کلمات و دست اخر هجوم بی امان اشک قصه ی غمناکی ست که دلم را به درد میاورد وقتی سوژه هایم بغض دارند کلمات دوست ندارند در کنار هم باشند و از کنار هم ایستادن ابا دارند دوست دارند خط خطی شوند هق هق...
-
ع ش ق
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 16:51
با چشمانی خسته زل میزنم به کیبوردم دلم میخوادبراتون از قشنگترین کلمه دنبا رو بنویسم اره میخوام براتون از عشق بنویسم الهی من قربون اون قلبای مهربونی برم که تا اسم عشق میاد چار بند وجودشون میلرزه و میگند من دیگه محاله طرف عشق وعاشقی برم اونایی که تو عشق، قلبشون هزار تیکه شده اونایی که از عشق فقط بی وفایی هاشو دیدن...
-
مقصر
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 01:10
تقصیر کلاغ چیست؟ که چشماش مثل عقاب درشت نیست؟ تقصیرش چیه که بالهاش مثل طاوس قشنگ نیست؟ تقصیرش چیه که نوکش مثل نوک طوطی خوش حالت نیست؟ تقصیرش چیه که صداش مثل بلبل طنین نداره؟ تقصیرش چیه که صدای چهچهه اش قار قار شده است؟ تقصیرش چیه که شکمه خودشو و بچه هاشو باید با محصولای کشاورزا سیر کنه؟ همونایی که کشاورز بیچاره با کلی...
-
محکوم .........
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 11:48
من محکومم محکوم به زیستن محکوم به جدایی محکوم به تنهایی محکوم به انتظار و چه حکم نا عادلانه ایی من اعتراض دارم من به همه حکم های دنیا اعتراض دارم این عادلانه نیست من توان این همه بی رحمی راندارم جسم نحیف من زیر بار این همه ظلم تاب نمی آورد من اعتراض دارم در حکمم تجدید نظر کنید ...............
-
ستاره
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 18:26
هیچ ستاره ایی در آسمانم نیست باز بغضم را در گلویم پنهان میکنم باز هم خنده های تصنعی و چه تلخ است این ظاهر سازی ای کاش با هق هقم یا با فریادم میتوانستم طلسم این سکوت و تنهایی را بشکنم اما هیچ نفسی نیست که گونه هایم را گرم کند و هیچ شانه ایی پناهگاه هق هقم نیست درد خود را به که گویم هیچ کس دلتنگی هایم را نمیشنود به که...
-
شاید
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 11:06
شاید هرگز در باور ادمیان نمیگنجد که وقتی یکی از بهترین و نزدیکترین عزیزانی که در کنارمان زندگی میکند را به باد فراموشی بسپاریم اری این رسم زندگانیست فراموش میکنیم و فراموش میشویم واین حکایت تلخ روزگار است شاید هرگز باورم نبود که بتوانم فراموشش کنم اما اینک میبینم هروز خاطراتش بیشتر به گوشه ی خاک گرفته ی ذهنم فرو میرود...
-
تا حالا
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 23:48
تا حالاشده که عشقتون ترکتون کنه تا حالا شده ساعتها زل بزنی به گوشی تا شاید اسمشو یه بار دیگه رو گوشیت ببینی تاحالا شده یه عابر که از دور داره بهت نزدیک میشه بگی این دیگه خودشه ولی وقتی بهت رسید ببینی فقط یه عابر بوده عین بقیه تاحالا شده وقتی تو کوچه خاطرات قدم میزنی بودنش رو حس کنی ولی تا به خودت میای ببینی تنهایی......
-
دریا ی زیبا
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 17:45
-
دریا
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 13:03
آرامش ساحل خروش موج ها که با ضربه های سهمگین خود آرامش دریا را بر هم زده و نور آفتاب که میخواهد قلب سرد دریا را گرم کند اما نمیتواند قلب سرد دریا با هیچ حرارتی گرم نخواهد شد باز صدای فریادهای کودکی را میشنوم که مستاصل دست و پا میزند تا از چنگ دریا رها شود و دریا او را به کام خود فرو میکشد و باز آرام میشود آرام آرام...
-
گم شده ی من
شنبه 2 مردادماه سال 1389 23:51
خنده های گمشده ی من روزهای شاد من چقد از خانه ی من دور شده ایید و من از پشت بام خانه ام به دور دستها مینگرم ولی هیچ نشانی از تو نیست نه در خانه ی من نه در خانه ی همسایه و نه در شهرمان وسایه ایی از غم و اندوه تمام شهرمان را در برگرفته و تمام مردمان شهرمان با کوله باری از غم و اندوه به راه خود ادامه میدهند وچه سنگین است...
-
گیتار
شنبه 2 مردادماه سال 1389 22:00
-
بار خدایا
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:23
بار خدایا چگونه دلتنگ باشم وقتی در قلبم خانه داری چگونه ناامید باشم وقتی همیشه مراقبمی چگونه گناه کنم وقتی ناظر بر تمامی اعمالمی چگونه فراموشت کنم وقتی بند بند وجودم رااز وجودت سرشته ایی چگونه کفر گویم وقتی تو مهربان ترین مهربانانی چگونه عاشق شوم وقتی که تمام عشقهای دنیا در تو خلاصه میشود از خودم خجالت میکشم وقتایی که...
-
غمگین
جمعه 1 مردادماه سال 1389 21:58
-
دستهایش
جمعه 1 مردادماه سال 1389 21:02
به دستهای او نگاه میکنم که میتواند از زمین هزلر ریشه گیاه هرز براورد ومیتواند از فضا هزار ستاره را به زیر پر دراورد به دستهای خود نگاه میکنم که از سپیده تا غروب هزار کاغذ سپید را سیاه میکند مرا فریب میدهدتورا فریب میدهد گناه میکند چرا سپیدراسیاه میکتد چرا؟ چراگناه میکند ؟ دلم میگیرد میمیرد و هیچکس سراغ از ان نمیگیرد...
-
دلتنگ
جمعه 1 مردادماه سال 1389 17:05
دلتنگم دلتنگ آنکه غرورم را فدای خود خواهی هایش کرد دلتنگ آنکه هرگز نگاهش به چشمان عاشقم نبود دلتنگ آنکه عمیق ترین زخم ها را بر قلبم به یادگار گذاشت دلتنگ آنکه فرصت کمی برای داشتنش داشتم دلتنگ آنکه هرگز معنای عشق را نفهمید دلتنگ انکه تنها میهمان قلبم بود گله دارم ، از خودم گله دارم منی که میدانستم وفا و صداقت جای خود...
-
سلام
جمعه 1 مردادماه سال 1389 16:37
سلام خدا جونم دوباره من اومدم بایه دنیا دلتنگی میخوام از اون چیزهایی که یه عمری میدونستم و بهشون عمل نکردم بگم از اون روزهایی که سرکلاس ازت برام گفتن و منم یاد گرفتم اما نه برا زندگی فقط برا امتحان آخر ترم از اون روزهایی که صفحه دلم سیاه و سیاه تر شد از اون روزهایی که هر روز ازت دور و دور تر شدم از اون روزهایی که غرق...